من عاشق دخترانی با چنین سینه های ظریف و بیدمشکی صاف هستم. آنها مانند شبنم صبح هستند - بوی طراوت و پاکی. هر مردی دوست دارد از جذابیت های خود لذت ببرد. در اینجا و آن مرد یکباره روی سه جوانه پایین آمد، آنها را له کرد و نهایت لذت را برد. و روشی که با چه لذتی او را مکیدند و تقدیر او را چشیدند، شگفتانگیز است. این همان دختری است که من می خواهم همین الان دستم را بگیرم.
چه لعنتی بود که آن دختر بداخلاق در چای پدرش لغزید، نوعی محرک؟ او عمداً می خواست او را سخت کند و با شلوارش در خانه قدم می زد! و آن مرد کجا می توانست برود در حالی که سرش قبلاً هدف را گرفته بود. هیچ دیکی نتوانست در برابر آن وسوسه مقاومت کند.